فریاد کودک رومی فروش
فریاد کودک رومی فروش
نویسنده: اسحاق جواد
مو های سفید ت را به طرف راست می چرخانی، بعد به طرف چپ و اندکی به آیینه خیره می شوی، مشابه پدرت شده ای و این تنها چیزی است که اندکی به تو آرامش می دهد که حد اقل گاهی می توانی با دیدن خودت در آیینه پدرت را به یاد بیاوری.
نیاز هم نیست، که همیشه زیبا باشی و پر از انرژی، همین که در کشور مملو از حادثه، اعضای بدنت تکمیل است با خودت می گویی خداوند بالایت رحم کرده است.
گاهی انسان به مرحله ای می رسد که چیزی برای گفتن ندارد، چون حس می کند آنچه می خواهد بگوید همه می دانند و نیازی به گفتن نیست.
جمله های انگیزشی و زیبا دیگر نمی تواند قناعت یک انسان منطقی را فراهم کند، یک انسان منطقی ناخوداگاه به واقعیت های زندگی تمایل پیدا می کند، به چیزی که همین اکنون وجود دارد و هر لحظه با آن سر و کار دارد.
همان کودکی که همین اکنون از کنج پنجره در کنار سرک دیده می شود که کراچی چندین برابر بیشتر از وزنش را تیله می کند و در لاسپیکر کوچکش بادنجان رومی صدا می زند. صدا و تصویر همین کودک رومی فروش جای تصاویر خیالی و فلسفی آن کودکانی را که میان کتاب ها در باره شان خوانده بودیم پر ساخته است.
جملاتی را که در مورد تربیه کودکان و نو جوانان در کتاب ها خوانده بودیم چگونه بالای این کودکی که یک لحظه بیکار نیست تطبیق کرده می توانیم؟
حالا بسیار عادی شده است اگر صدای این کودک رومی فروش خواب صبحانه ما را خراب کند، چون حسی در درون برایت می گوید او پدرش را از دست داده است و نان آور خانه خود است، اگر از همین صبح وقت فریاد نزند که رومی خریطه ای پنجاه روپیه، چگونه شگم گرسنه خواهران یتیم و مادرش را سیر کند.
اگر می خواهی خوابت خراب نشود مقداری پخته به گوش هایت کن که هیچ چیز را نشنوی.
این منطقی است که یک انسان درد کشیده در این کشور پیدا نموده است، او دیگر سنگ گشته است و به نوای قمری و کبوتران صبح باور ندارد.
از همین سبب است که یک انسان این سر زمین وقتی جملات انگیزشی و نصیحت گونه را می خواند فکر می کند کسی او را تمسخر کرده است، چون میان اینگونه جملات و واقعیت های زندگی فاصله ای بزرگی وجود دارد.