اجتماع و مردم

زنان و کودکان آسیب پذیرترین قشر در جامعه افغانستان

تاریخ معاصر افغانستان حکایت از بحران سیاسی زیادی دارد. قرنهاست که این کشور گرفتار آشوب های گوناگون بوده است .
با وجود سرمایه های هنگفت خدادادی اعم از معادن سرشار طبیعی و امکانات بیش از حد، این کشور در زمره فقیر ترین کشور های جهان قرار دارد و به حساب درجه بندی پنجمین کشور فقیر دنیا است .
آبهای سرشار آن به کشور های همسایه سرازیر می شود اما کشت و زراعتش همیشه از بی آبی از بین رفته و سالهاست که ما گرفتار خشکسالی هستیم و قسمت های زیادی از زمین های زراعتی ما به زمین های بایر و لامزروع تبدیل گردیده است .
در کنار این همه ضعف و ناتوانی، جنگ وناامنی بزرگترین فاجعه را براین کشور و ساکنینش تحمیل نموده است . بیش از چهار دهه میشود که این مملکت گرفتار جنگ و ناامنی است .
اینکه جنگ و ناامنی و شعله ور نگهداشتن این آتش متعلق به دست های بیرونی است، شکی نیست . دست های پیدا و پنهانی در اشتعال آتش جنگ وناامنی و عقب مانی از کاروان تمدن نقش اساسی داشته و دارد، اما در مقابل باید اذعان داشت که عدم مدیریت سالم ، نبود استراتیژی کارآمد ، نبود مدیریت سالم استراتیژیک ونبود آدم های مسلکی و متعهد نیز در بحران های موجود در کشورما نقش اساسی داشته است .
اینرا نیز نباید از نظر دور داشته باشیم که ما خود نیز از انسجام ، همدلی و همدیگرپذیریی درستی برخوردار نبودیم و نیستیم . درافغانستان اگر حزبی تشکیل شده و اگر مراکزی بنام جامعه مدنی فعال گردیده و دست به فعالیت های زده تا آنجا که ما دیده ایم فریبی بیش نبوده است . بقول شهید بلخی :
ریش زاهد قلم منشی و فرافسر
حلقه حزب جوانها همه دام است اینجا
همه احزاب اعم از اسلامی و غیر اسلامی و حلقه های که بنام جامعه مدنی ، حفاظت از حقوق زنها، حقوق بشر و….. در این کشور ظهور کردند، همه در پی برتری جویی بودند و هریک از اینها خود را بهتر از دیگران بحساب آورده و قویا در پی حذف دیگران بودند و هستند. ما دراین زمینه دهها شاهد مثل داریم که متاسفانه یادآور شدنش این تکه از درد دل، ما را به بحث دیگری می کشاند و ازطرفی هم شاهدان این مدعا بحدی هستند که ازکسی پوشیده نبوده و لازم به بردن اسم آنها نیست .
اگر این بحث را بصورت تاریخی مطرح و آغاز کنیم باید از حکومت های معاصر این کشور یاد آور شویم که بی نهایت طولانی خواهد شد که البته اینرا هم در نظر دارم ولیکن این نوشته مختصر گنجایش آنرا ندارد. فقط اشاره ای به همین چهار دهه می کنیم .
در این چهار دهه کشور ما در ابعاد گوناگون آسیب های دید که اصلا قابل جبران نیست. زیرساخت های اقتصادی کشور ما همه از بین رفت که آغاز گر این همه بدبختی و جنایت عاملین کودتای ننگین هفت ثور 1357بود . جنگی که در پی این روز سیاه آغاز شد کشور ما را به ویرانه مبدل کرد.
فابریکه های جنگلک ، حجاری و نجاری، زراعت و مالداری و دها و صدها مرکز تولید که تقریبا اقتصاد افغانستان را به خود کفایی نزدیک ساخته بود همه نابود وبه ویرانه تبدیل گردیدند.
دربخش فرهنگی هم ما شدیدترین ضربه را دیدیم تقریبا دو یا سه نسل جوانان این کشور فقط دود باروت را استشمام کردند و مکتب های شان آتش زده شده و یا طعمه بمب های شدکه از هوا پرتاب گردیدند .
بیش از دومیلیون انسان شهید شد و بیش پنج میلیون آواره و مهاجر گردید، صدها هزار انسان معلول و معیوب شدندو صدها هزار خانواده دارایی های شانرا از دست داده و درداخل کشور از مناطق خود بیجا و زندگی شبانه روزی را به سختی سپری کردند که هنوز هم همین جریان ادامه دارد.
اگر بی انصافی نشود باید به عرض برسانم که در این کشور هیچ دلی بی داغ نیست و شاید خانواده ای که یکی دونفر و یا بیشتر از اعضای خود را از دست نداده ، وجود نداشته باشد .
اما در این میان بیشترین آسیب متوجه زنان و کودکان این کشور بوده است ، زیرا اینها بی دفاع ترین قشر جامعه افغانستان هستند .
داستان مظلومیت زن در افغانستان همان مثل معروف مثنوی و هفتاد من کاغذ است . حتی درروزگاری که ما اینک زندگی می کنیم و جهان قله های بزرگ علم و تمدن را در حال فتح نمودن است، اما در افغانستان این قشر مظلوم از طبیعی ترین حقش که دین و پیشوایش هم به آن تاکید دارد یعنی آموزش علم ، از همین حق خدادادی خود هم محروم هستند .
اینرا باید اذعان بدارم که این موضوع مربوط به این چند سال اخیر نه بلکه قرنهاست که زنان این کشور این مظلومیت را بدوش می کشند.
اطفال نیز قربانی دوم این حوادث هستند که ما شاهد مظلومیت بیش از حداینها بوده ایم و هستیم ، امروز ما دهها هزار زن و کودک را می بینیم که عملا یا مشغول تکدی و یا کار های شاق هستند ؛ زنان با کودکان قدو نیم قد در کنار جاده های منتظر لقمه نانی نشسته اند ، اطفال اعم از دختر و پسر مصروف فروش خریطه های پلاستیک و یا قلم خودکار هستند . وقتی منباب تحقیق و دانستن وضعیت عمومی این مردم نزد هرکدام اینها نشسته و بپرسی که چه حال داری ؟ روز و روز گار چگونه می گذرد ؟ متاسفانه قبل از اینکه دهن به سخن باز کنند، چشمت به قطرات اشک او می افتد و آه سردی از دل بیرون می دهد و بازهم میگوید: شکر است ؛ می گذرد. و اگثرا نمیگویند ، اینکه چگونه می گذرد واکثرآ نمی گویندوبه زبان نمی آورند، اما میتوان جواب سوال را از قطرات اشکی که مروارید گونه به رخسارش جاری می گردد و از آه درد آورش بخوبی گرفت.
والسلام
الحاج ابوذر صارم سرپلی، رییس مرکز فرهنگی وهماهنگی توانا

موضوعات مرتبط

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button